عسل

متن مرتبط با «روز» در سایت عسل نوشته شده است

همان روزی تو را در کوچه دیدم

  • همانروزی تو را در کوچه دیدم دل از گل های نازک تن بریدم بلندایِ بلورت را زدم زُل ضریحِ چشمِ نازت را خریدم علی قیصری, ...ادامه مطلب

  • بلا بالای زیبای دل افروز (علی قیصری)

  • بـلا بـالایِ زیبایِ دل افــروزوفا را از حضور گل بیاموزبهـارِ بی مثالی فـرش کردهبه استقبال گرم عید نوروزعلی قیصری , ...ادامه مطلب

  • چراغ شعله افروزی ندارم (علی قیصری)

  • چــراغ ِ شعلـه افـروزی ندارمرفیـق نـاب ِ دل سوزی ندارمتنم می لرزد از سوز زمستانگمان دارم که نوروزی ندارمعلی قیصری , ...ادامه مطلب

  • روزگاری بر لب گلغنچه ها لبخند بود (علی قیصری)

  • روزگاری بـر لب ِ گلغنچه‌ ها لبخــند بودپایِ غـم از شور شادی دائماً در بنـد بوداز وجــودِ دلنشین تـک تـک همسایـه هـازندگی شیرین تر ازنقل ونبات وقند بودسال هـای شادمـانی رنگ ِرویِ بخـت مااز سفیدی مِثل ب, ...ادامه مطلب

  • همانروزی جفا راپیشه کردی (علی قیصری)

  • همانروزی جفا راپیشه کردیبـدی را سر درِ اندیشه کردیبـه زعم آنکه گاهی پا نگیرمتبـر را پاسبـانِ ریشـه کـردیعلی قیصری , ...ادامه مطلب

  • از همان روزی که زندانی شدند آزادها (علی قیصری)

  • از همـان روزی کــه زنـدانی شـدند آزادها  نیلوبلاگوعـده ی هــر گونه آزادی پــریـد از یادهاآتش تنــد ِ مسلسل انـدکی فــرصت ندادتـا کمی بـالا بیایـــد از گلــــو فــــــریادهاطبقِ دستور خـــدایان لازم الاجـــرا بـ, ...ادامه مطلب

  • همانروزی که دل بستم به مویت (علی قیصری)

  • همانروزی که دل بستم به مویتشبـم روشن شد از مهتاب رویتبیا در کــــوچـه هــا تا پُــر نمـایدفضای خـانه ام را عطـر و بـویتعلی قیصری , ...ادامه مطلب

  • از آن روزی که چشمم بر تو افتاد (علی قیصری)

  • از آن روزی که چشمم بر تو افتاد دلــم لــرزید و دینم رفـت بـر بـاد شدی لیلی شدم بیمار و مجــنونتـو شیرین مـن و من مِثلِ فـرهاد علی قیصری  نوشته شده در شنبه یازدهم آذر ۱۳۹۶ساعت ۱۰ ق.ظ توسط علی قیصری| |, ...ادامه مطلب

  • از آن روزی که چشمم بر تو افتاد (علی قیصری)

  • از آن روزی که چشمم بر تو افتاد دلــم لــرزید و دینم رفـت بـر بـاد شدی لیلی شدم بیمار و مجــنون تـو شیرین مـن و من مِثلِ فـرهاد علی قیصری , ...ادامه مطلب

  • گرچه از روز ازل گیاه تو شدم (علی قیصری)

  • گـــــــــرچه از روز ازل خاک ﮔﯿﺎﻩ ﺗـــــﻮ ﺷﺪﻡخرم و سبــــــز ﺑـــــﻪ ﺍﮐﺴﯿﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﺗـــــﻮ ﺷﺪﻡ ﺁﻧﻘــــﺪﺭ ﺟﻠـــﻮﻩ ﻧﻤﻮﺩﯼ ﺑﻪ ﺩﻭ ﭼﺸﻤﻢ ﮐﻪ ﺷﺒﯽﺧﯿــــﺮﻩ ﺑــــﺮ ﭘﯿﺮﻫــــﻦ ﻭ ﺳﯿﺐ ﮔﻨﺎﻩ ﺗﻮ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﮐـﻪ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﻪ ﺍﻓـــﻖﻋﺎﺷﻖ ﭼﺸﻢ ﻭ ﻟﺐ ﻭ ﭼﻬــــﺮﻩ ﯼ ﻣﺎﻩ ﺗﻮ, ...ادامه مطلب

  • روز بدبختی کسی یارم نشد (علی قیصری)

  • روز بـدبختی کسی یارم نشد همدلی حاضر به دیدارم نشد از بداقبالی چـــــــراغِ آسمان روشنی بخش شب تارم نشد   نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۶ساعت ۸ ب.ظ توسط علی قیصری| |,روز,بدبختی,کسی,یارم,نشد,علی,قیصری ...ادامه مطلب

  • روزی که شدی ظاهر در کِسوت زیبائی(علی قیصری)

  • روزی که شدی ظاهر در کِسوَت زیبائی از عشق تو افتــادم در معـرضِ شیدائی آن لحظه که بی چادر از کوچه گذر کردی بی تاب ترم کردی با چهــره ی رؤیائی هرچند که صدمنزل از دیده ی من دوری دنبال تو می گـــردم در وادی تنهائی ای عشق خیال انگیز دیگر به وطـن بازآ تا باغ بهـــاران را با غنچـــــه بیارائی در عرصه ی بی , ...ادامه مطلب

  • آروز دارم که روزی مرد دلخواه تو باشم (علی قیصری)

  • آروز دارم کــه روزی مرد دلخواه تو باشمتا که عمری هم کلام گاه و بیگاه تو باشم آرزو دارم بگیــری سرنوشتم را بــه دستتا تمام سالهـــــــا زندانیِ چـــاه تو باشم از همان روزی که دیدی داد و فــریاد مراگفته بودی آتشی در بین هــر آه تو باشم آرزو دارم کــــــه اصلاً دانه ی فلفل شومتا مگـــر خال سیاهی بر رخ , ...ادامه مطلب

  • روزها در اذحام کوچه ها گم می شوم(علی قیصری)

  • روزها در اذحام کوچه ها گُم مى شوم همنشین ساغر و هم صحبتِ خُم مى شوم لااقل در جای خلوت می شوم آسوده دل راحت از زخم زبان و حرف مردُم مى شوم می کشم خود را کنار از حجم رویاهای دور بس دچار وهم و کابوس و توهّم مى شوم کرده سد راه گلویم را شبیخون های بغض از درون چون موج دریا پر تلاطُم مى شوم باید از نو بگذرانم وقت خود را در سکوت از غم و دردی که دارم بی ترنّم مى شوم بعد از این آهسته می بندم زبان از گفتگو فارغ و آسوده حال از هر تکلُم می شوم دور اول تا ششم را دور خـود پیچیده ام  رهسپارِ راه عشق از دور هفتم می شوم  مثل بلدرچینِ تنها، ای عسل در دشتِ گل  خوشه چینِ بوته های زرد گندم می شوم, ...ادامه مطلب

  • روزی که فرستاد مرا پیکِ بشارت (علی قیصری)

  • روزی که فرستاد مرا پیکِ بشارت گفتا که رهایت کنم از بندِ اسارت با لشکر غم آمد و با حیله و نیرنگ دنیای پر از عشق مرا داد به غارت شعر و سخنم هیچ ندارد سرِ یاری تا آنکه حکایت کنم از عمق خسارت غیر از هنرِ سرکشی و تهمت بیجا در مکتب او کس نکند کسب مهارت آنقدر دعا می کنم از دست شیاطین تا آنکه خدا خود بکند دفع شرارت هر چند که ما دربدر و خانه بدوشیم  آنها همگی صاحب کاخند و عمارت ای چشمِ پر از خون به که گویم که شقایق بر دار فنا رفت به انگشتِ اشارت در مجلس بی مایه، عسل هیچ نباشد بر قدرت قداره کشان حق نظارت    , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها