گرچه بیجرمم ولیدرخانه محبوسم هنوز
از وجودِ پنجره بی زار و مأیوسم هنوز
انس و الفت از دیارِ شادمانی پر کشید
لاجرم با ماتم و دل شوره مأنوسم هنوز
روشنایی را به دستورِ شبح گردن زدند
بی نصیب از دیدنِ رخسارِ فانوسم هنوز
باغِ فروردین چشمانت که می آید به یاد
حس کنم درعمق جنگلهای چالوسم هنوز
از همان روزی که حاکم شد خدایِ ارتجاع
برده ی بی مزد و اجرِ شیخِ سالوسم هنوز
بی خبر گیرد گلویم را دو دستِ اختناق
در شب بی انتها در چنگِ کابوسم هنوز
سینه ام را بارهاچاقویِ غم جِر داده است
دلزده از قاضی و ازگشتِ محسوسم هنوز
در غزل هایِ ترم از بی تویی بانو عسل
می چکد باران غم از شعرِ ملموسم هنوز
علی قیصری
برچسب : نویسنده : asalpoemo بازدید : 60