گرچه با تنهاییم سر کرده ام گفتگو با خود مکرر کرده ام دل پریشانم که با پیک و پیام دخترِ خان را مکدّر کرده ام علی قیصری, ...ادامه مطلب
چشم نازش, از قشنگی, بی نیازش, کرده, بودهم نشینِ غنـچه هـای نیمه بازش کـرده بود در میان کـوچه ها از مرد و زن دل می ربودپنجه های باغبان از بس که نازش کرده بود مـن همـان آواره ی شهرم کــه بختم را سیاهدر شب ی, ...ادامه مطلب
ای فلک دور از حــــریم کوی یارم کرده ایبا دغلـــــــــکاری اسیر روزگارم کــــــرده ای بس که سرمستی سر سازش نـداری با کسیسیل غمها را روان بر جـــــــویبارم کرده ای در جوانی شد گریزان شور و شادی از دلمناتوانی عاجــــــــــز و زار و نزارم کرده ای تا به کی باید بگیرم در بغل زانوی غـــــمسالها بر مـــــر, ...ادامه مطلب
آسمان، از اشتیاقم شانه خالی کرده ای تار و پود هستی ام را دار قالی کرده ای کشتزارم لحظه ای رنگ رطوبت را ندید سرزمینم را دچار خشکسالی کرده ای در زمستانت نمی باشد خبر از رعد و برق بی گمان در ارتباطت اتصالی کرده ای مردمانی بی رمق مشتاق باران تواند گرچه عمری بی وفایی با اهالی کرده ای آنقَدر مستی که جای فصلها شد جا به جا فتنه در سرفصل تقویم جلالی کرده ای در تمام لحظه ها از ما گریزان بوده ای آسمانا کی هوای این حوالی کرده ای بر سرِ وا ماندگانِ زار و بی چیز و ضعیف زندگانی را مداوم ماست مالی کرده ای ای عسل بانو، تو هم دیگر برای کشتنم خط نستعلیق ابرو را هلالی کرده ای, ...ادامه مطلب