عسل

متن مرتبط با «روی» در سایت عسل نوشته شده است

چو رویای قشنگ کودکانه

  • چو رویایِ قشنگِ کودکانه چو بارانی که‌ زد بر بام خانه خیالم را به جنگل های گیلان کشاندی‌‌‌‌ نرم و نازک ‌‌ با ترانه علی قیصری, ...ادامه مطلب

  • به عشق روی تو پروانه پر زد

  • به عشق روی تو پروانه پر زد هزاران خانه را آهسته در زد ولی در کوچه های نا امیدی دودستی بارها بر فرق سر زد علی قیصری, ...ادامه مطلب

  • روی میز نقره ای سیب و هلو بگذاشته ام (علی قیصری)

  • رویِ میز نقره ای سیب وهلو بگذاشته ام در خیالم‌ از تو تصویری نکو بگذاشته امشُرشُر آمالم از چشمم تراوش میکندبس که در دهلیز قلبم آرزو بگذاشته امپیشِ‌ اربابانِ ایلم با زبانِ التماس در تب و تاب وصالت آبرو بگذاشته املا به لایِ دفتر شعرم به یادِ عشوه ات سوگلِ ‌ نازِ لَوَندِ خنده رو بگذاشته امدوری ات را نی لبک با غصه یادآور شود هر کجایِ هق‌ هقم بغضِ‌‌ گلو بگذاشته امدر هزار و یک شبِ دلگیری از یادم پریدآن چه را از شهرزاد قصه گو بگذاشته املاجرم بانو عسل در متن نامه خط به خط آنچه‌رابگذشته برمن مو به‌مو بگذاشته امعلی قیصری بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سپید اندام رویایی چه چشم محشری داری (علی قیصری)

  • سپیداندام‌‌ِرویایی چه‌چشم محشری داریبه دستان ِ بلورینت شراب و ساغری داریپرِ پروانه‌ می ریزد به  روی شال زربفتتخدای‌من‌!عجب‌ رخسارآتش گستری‌ دارینمیدانی‌مگر بانو که باغ گل تماشایی ستبیفکن پرده از رویت که‌نیکو منظری داریهمانروزی‌که بنهادی قدم در باغ فروردینمن از بوی تو فهمیدم تن گل پروری داریچو آهوی ِ به دام‌افتاده در بندت گرفتارمگره از  مشکلم  بگشا   اگر  پیغمبری داریفریبایی‌که‌خوردم‌دربهشتت‌گولِ‌شیطان راتو آن حوّای جذابی که سیب نوبری داریعسل‌بانو‌ شِکَنج ِ بافه یِ  زلف طلایی  رابه روی‌شانه افشان‌کن‌که موهای‌زری‌داریعلی قیصری  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شقایق روی ِ بی مانند آید (علی قیصری)

  • شقــایـــق رویِ بی مـــانـنـد آیدبـــه روی هــــر لبی لبـــخند آیدزمستان‌ پشت پَرچین داد میزدکــه شــادی آخـــر ِ اسفــند آیـدعلی قیصری, ...ادامه مطلب

  • بلا بالا بلندِ ماهرویی(علی قیصری)

  • بــلا بــالا بلنـــــد ِ مـاهـــروییاسیــرم می کند بــا تار موییسر ِ عهــدی کـه با آیینه دارمبه غیـــر از وی ندارم آرزوییعلی قیصری , ...ادامه مطلب

  • تو که گیسو بـروی شانه داری (علی قیصری)

  • تو که گیسو بـروی شانه داریبه دور چهـره ات پروانه داریمعطـر می شود گاهی هـوایممگر در کوچه ی ما خانه داریعلی قیصری , ...ادامه مطلب

  • بریزد روی نخلستان صدای بال لک لک ها (علی قیصری)

  • بریزد# روی نخلستان# صدای# بال لک لک هابـه گـوشم آشنا باشــد هنـوز آواز اردک هابه عشق روی نیلوفر بپاشدچشم فروردین نگـاه سبز باران را بـه روی فرش جلبک هادر این پهــنای آبــادی دمــادم از سرِ شادیمیان کـوچه, ...ادامه مطلب

  • آن که روی شانه ها یک بافه گیسو می بَرد (علی قیصری)

  • آن که رویِ شانه ها یک بافه گیسو می بَردصدبغل شعر و غزل با چشم و ابرو می بَردهر زمانی عشوه می ریــزد میان کوچه هااز تنش بادِ بهاران عطرِ خوش بو می بَردپشت پَرچین میسپارد روسری را دستِ بادبی خیال از هر , ...ادامه مطلب

  • ارگی آجر بم روی سرم ریخته (علی قیصری)

  • ارگی, از آجـــر بــــم روی ســـرم ریخته,غـم بی شـرم و حیـا دور و بـرم ریخته چک چک نم نم باران به تن پنجــره هاآهِ سردی ست کـه از چشم تـرم ریخته من همان شاخه گلِ جنگل سبزم که تبرآن چنان زد بـه درختـم کـه, ...ادامه مطلب

  • به روی شانه ها گیسویت آویخت (علی قیصری)

  • به روی شانه هـا گیسویت آویخت هزاران شاخه گل از دامنت ریخت نگاهــم کــردی و لبـــــهای سرخت دلـــــم را از هـوسناکی بـرانگیخت نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۶ساعت ۹ ب.ظ توسط علی قیصری| |,روی,شانه,گیسویت,آویخت,علی,قیصری ...ادامه مطلب

  • کاش می شد کاشها را روی کاشی ها نوشت(علی قیصری)

  • کاش می شد کاشها را روی کاشی ها نوشت تا مگر بر ذهن کاشیها حواشی ها نوشت سالها از عشق شیرین، تیشه های کوهکن روی سنگ صخره ها از پُرتلاشی ها نوشت چهره اش را پنجه های خار خونی کرده بود آنکه در ناگـفته ها از دلخراشی ها نوشت بر درخـت نارون گنجشکِ خونین بال و پر  بارها بی پر زدن از سنگِ ناشی ها نوشت حک نگردد آرزویی بعدها بر سنگ قبر کاش میشد کاشها را روی کاشی ها نوشت قد و بالای عسل وقتی که آمد در میان میکل آنژ از مرمر و پیکر تراشی ها نوشت,کاش میشد,کاش میشد باز کودک میشدیم,کاش میشد سرنوشت از سرنوشت ...ادامه مطلب

  • لحظه ای ترکم نکن محبوب زیبا روی من(علی قیصری)

  • لحظه ای ترکم نکن محبوبِ زیبا روی من  حرف هائی با تو دارم ای غـزلبانوی من ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺁﻫﯽ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻡ ز تنهائی ﮐـﻪ ﺩﻭﺵ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺁﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ ﻫﺎﯼِ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﻮﯼ ﻣﻦ  لحظه ای گر با تو باشم بوی گل گیرد تنم  کی خیالت را فرستی در شبی پهلوی من  من که باشم تا بیایم لحظه ای در خاطرت لطفها داری به من ای غنچه ی خوشبوی من نوجـوانی رفت و آثارِ کهنسالی رسید شکوه دارد پای من از رعشه ی زانوی من  دائماً از عشق رویت روی دریا یک نفس  لحظه ها را می شکافد قایق و پاروی من  ای عسل با عشق و یکرنگی در آغوشم بیا  تا به دورت حلقه گردد هر دو تا بازوی من    , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها