وا نکن لب را که از هـر عابـری دل می برد
در خیـابـان غنچـه هـای نیمـه بازت بیشتر
بر کــویر سینه چاک و تشنه ی تفتیده دل
بـرف و باران ریــزد از راز و نیازت بیشتر
آخـر ای خورشید زیبـا رو نـدانم کی رسـد
دست کـــوتاهـم بـه گیسوی درازت بیشتر
آن قَــدَر سـرشارِ احساسی کــه هنگام دعا
بــرگ گل می ریزد از چــادر نمـازت بیشتر
حینِ نقاشیِ رویت بی گمان فهمیده است
نقش والای قلــم را چهـــــره سازت بیشتر
عاقبت اسرار چشمت ای عسل کشفم نشد
هــرچه زیباتـر بگـردی رمـز و رازت بیشتر
علی قیصری,
برچسب : نویسنده : asalpoemo بازدید : 205