می بری با دف زدنها آخـر از من آبرو
مانده بر لیوانِ خـالی رنگ میگونِ لبت
ساغرم را پر بکن باز از شراب در سبو
بی گمان در گفتمانها همچنان باغ لبت
می دهد گلهای تازه در شروع گفتگو
در جـوار خـانه ی تو خلوتی پیدا نشد
تا بگویم رازِ دل را در کنارت مو به مو
تا به کی باید بچرخم دور خود از بی توئی
تا به کی باید کنم از درد دوری های و هو
در نظر دارم سراغت را بگیرم از نسیم
تا مگر پیدا کنم جای تو را با پرس و جو
گفته بودم در نهایت می زند روزی گره
سرنوشت ما دو تا را روزگار پیش رو
دکمه ی پیراهنت را ای عسل بانو مبند
تا من از باغت بچینم یک سبد سیب و هلو
عسل...
برچسب : نویسنده : asalpoemo بازدید : 223