دیدم از گودی چشمش کـه کمی واهمه داشت
َاز همان لحظه دچــار شک بی حد شد و رفت
گـونه ی دخترک از بوسه چه قـــرمز شده بود
عشوه ها کرد و پر ازخنده ی ممتد شدو رفت
دیگــر آن میوه ی ممنوعـــه به کس دل ندهد
آخر از بهر دلــــم کافــــر و مُــرتد شد و رفت
گفتم ای فتنه گـر از عـــــرض خیابان مـــگذر
بی خیال از خطر و هر چـه پیامد شد و رفت
دلفریبی کـــه سحر مونس جـــــانم شده بود
با مــنِ ساده دل از بخت بـدم بـد شد و رفت
قلــــمم می دود از نو به مـــــــوازات قطـــار
در غروبی کـه عسل راهی مقصد شد و رفت
نوشته شده در جمعه دوم تیر ۱۳۹۶ساعت ۹ ق.ظ توسط علی قیصری| |
عسل...برچسب : نویسنده : asalpoemo بازدید : 202