تا پریشان بکند بافـــه ی گیسویت را
لای موهـای تو امّا بزند پرسه نسیم
تا که در کــوچه پراکنده کند بویت را
تا ابـد ای گلِ زیبا به کسی دل ندهد
هرکه بیند لبِ سرخ و خـم ابرویت را
شده ام پیچک سبزی که ندارد خطری
مانده ام تا که بپیچم قــدِ دلجویت را
چادرِساده به سرکرده و پوشیده رَوی
کـــه نبینم زر و زنجیر و النگویت را
ماه تابانی و پیوسته به دنبــالِ تو ام
نفسم رفـت و ندیدم نفسی رویت را
مثل زنبورِ"عسل"پر بزنم دور و برت
شاید آخـــر بمکم حاصلِ کندویت را
نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم فروردین ۱۳۹۶ساعت ۹ ق.ظ توسط علی قیصری| |
عسل...برچسب : نویسنده : asalpoemo بازدید : 182