گـرفتار تنی تبـدارم ای دوست
پریده از غمت خواب از دو چشمم
سرِ شب تا سحر بیدارم ای دوست
رخ زرد و پر از گردِ ملال است
ذلیل و ناتوان و زارم ای دوست
به خود گفتم رسی امروز و فردا
به فریاد دل غمبارم ای دوست
برای لحظه ای طاقت ندارم
که دست از دامنت بردارم ای دوست
به سر وقتم اگر فردا نیائی
غم عشقت کند بر دارم ای دوست
سکوت عمق شبها را شکسته
صدای ضجه های تارم ای دوست
نلرزان ای عسل خشت دلم را
بسانِ ارگ بم آوارم ای دوست
عسل...
برچسب : نویسنده : asalpoemo بازدید : 205