تن گرما زده ی کوچه پُر از پنجره بود
که شبی وعده ی ما زیر سپیدار افتاد
مـنِ مغـرورِ بـد اندیشه ندانم کـه چرا
آن همـه وسوسه در موقع دیدار افتاد
بی گمان از همه ی منظـره ها دل بکَند
هر که روزی نظرش بر رخ دلدار افتاد
هـم زمـان با نفس منبسط فصل بهار
گـــذر بـاد صبـا بـر گل بی خــار افتاد
روز و شب دائماً از آینه گفتم که دلم
در پی دیــدن آن آینـــه رخسار افتاد
ناصحم گفت که"سرمیشکنددیوارش"
معبرم کوی عسل بود که دشوار افتاد
علی قیصری
عسل...برچسب : نویسنده : asalpoemo بازدید : 200