باید کـه از امـروز ببندم چمدانم
باید بپرم مثل پرستوی غریبم
یک لحظه نباید که به شیراز بمانم
آواره و ماتم زده و بی کس و تنها
چون مرغ دل افسرده در اردوی خزانم
پیوسته دلم با تپشش زمزمه دارد
دیوانه و عاشق شده شاید به گمانم
یک بار تو را دیدم و شیدای تو گشتم
یک عمر گذشت و همه شب در هیجانم
در بین سکوتم تو سکوتی نکن ای عشق
دل پیش تو می باشد و اما نگرانم
وقتی که عسل از لب شیرین تو گویم
ﺟﺎﺭی ﺑﺸﻮﺩ شعر و غزل ﺭﻭی زبانم
عسل...
برچسب : نویسنده : asalpoemo بازدید : 222